راه ناپیموده

           شعري از رابرت فراست (شاعر آمریکایی)

 

 

در جنگل پاییزی، دو راه پیش پایم گشوده شد
و من دلگیر از این که نمی توانم یک تنه
هر دو راه را در پیش گیرم، دیری بر جای مانم
و به یکی از آن دو، تا آنجا که در دیدرس بود، نگریستم
تا آنجا که لا به لای بوته ها می پیچید ...

* * *

آنگاه در راه دیگر پای نهادم
و شاید این انتخاب بجایی بود
زیرا علفهای لگد نشدۀ آن راه، گامهای رهروی را می طلبید
هر چند که از آمد و شد رهگذران
هر دو راه به یک سان کوفته شده بود ...


* * *
و در آن صبحدم، هر دو راه به یک سان
در زیر برگهای گام نفرسوده خفته بود
آری، راه نخست را به امید روزی دیگر وانهادم
گرچه می دانستم که هر راه، راهها به دنبال دارد
و همان دم تردید کردم که هیچ گاه بازگشتی در کار باشد


* * *
شاید سالها پس از این در جایی
با دریغ بگویم که
در جنگل پاییزی، دو راه پیش پایم گشوده شد
و من به راهی که کمتر رهروی داشت، گام نهادم
و این همه دگرگونی از آنجا پدید آمده است.


                                     ترجمۀ محمد باقری (سالها پیش از این)